عمر در شعر فارسی

روز رفت و هفته رفت و ماه رفت و سال رفت
اینهمه رفت و جوانی نیز از دنبال رفت
گر
ز من پرسند نقد عمر را چون باختی
گویم این سرمایه دولت پی آمال رفت
هر چه را میخواستم ،هر چند خود بیهوده بود
دیر آمد در کفم لیکن به استعجال رفت
مال را پنداشتم سرمایه آسودگیست
مال رفت و روزگارم از قفای مال رفت
عمر انسانی اگر صد یا دو صد آید چه سود
کانچه آمد پارسال، از دست من امسال رفت
بهترین احوال دنیا چیست در نزد اهل دل
چونکه می بایست اندر بدترین احوال رفت
چندی از بهر هوا و چندی از بهر هوس
مختصر عمر عزیز من بدین منوال رفت...
ملک الشعراء صبوری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد