حکایت مدیریتی

حکایت مدیریتی

 

"استراتژی بازاریابی ملا نصرالدین"

 

 

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگ، حماقت او را دست می‌انداختند و دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی از طلا بود و دیگری از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد و این داستان در تمام شهر پخش شده بود. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

 تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ تو سکه طلا را بردار نه سکه نقره را. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند.

ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.

 

"اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند."

 

" احوال دنیا "

 

" احوال دنیا "

 

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای

گفت یا خواب است یا باد است یا افسانه ای

گفتمش احوال عمرم را بگو تا عمر چیست ؟

گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای

گفتمش گر این چنین است پس چرا دل بسته اند

گفت یا کورند یا مَستَند ، یا دیوانه ای

 


 

" خوشبختى "

 

خوشبختى بر سه ستون ، استوار است :

فراموش کردن گذشته ،

غنیمت شمردن حال ،

امیدوار بودن به آینده .

 

" موریس مِتِرلینگ "

 

" توکّل به خدا "

" توکّل به خدا "

 

یکی از دوستان که همیشه نسبت به این حقیر لطف و محبت دارن ، مطلب زیر را به عنوان یکی از نظراشون برام گذاشته بود ، که با توجه به زیبائی کلمات و مفهوم مطلب ارسالی ، تصمیم گرفتم که توی این پست بذارمش تا دیگر دوستان هم استفاده کنند و از عبدی عزیز هم تشکر میکنم .

 

هنگامی که جالینوس مرد ،

در جیبش کاغذی یافتند که در آن نوشته بود :


آنچه به اقتصاد بخوری ، عاید تن می شود ،

آنچه صدقه دهی ، عاید روح شود ،

و آنچه بگذاری ، به دست دگران رسد .
نکوکار زنده است ،
گرچه از خانه ای به خانه دیگر منتقل شود ،

بد رفتار مُرده است ، گرچه در دنیا باشد .
قناعت ،
سدّ راه فقر است .
تدبیر ،
اندک را بسیار کند .
آدمی زاده ، چیزی سودمندتر از توکّل به خدا ندارد

 

" گفتگو با خدا "

" گفتگو با خدا "

 

گفتم : چقدر احساس تنهایی می‌کنم …
گفتی : فانی قریب      .:: من که نزدیکم (بقره/
۱۸۶) ::.

 گفتم : تو همیشه نزدیکی؛ من دورم … کاش می‌شد بهت نزدیک شم …
گفتی : و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال      .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/
۲۰۵) ::.

گفتم : این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
     .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/
۲۲) ::.

 گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی …
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه      .:: پس از خدا بخواهید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/
۹۰) ::.

 گفتم: با این همه گناه … آخه چیکار می‌تونم بکنم؟     
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
     .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/
۱۰۴) ::.

 گفتم: دیگه روی توبه ندارم ...
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
     .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/
۲-۳ ) ::.

گفتم: با این همه گناه ، برای کدوم گناهم توبه کنم؟  گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
     .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/
۵۳) ::.

 گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله      .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/
۱۳۵) ::.

 گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! …  توبه می‌کنم  ...
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین     .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/
۲۲۲) ::.

 ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک     
گفتی: الیس الله بکاف عبده      .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/
۳۶) ::.

 گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
    .:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/
۴۱-۴۳) ::.

 

آموخته ام که :

آموخته ام که :

 

1) با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند !

 

2) با وقیح جدل نکنم ، چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند !

 

3) از حسود دوری کنم ، چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود !

 

4) تنهایی را ترجیح دهم ، به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم !

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان


اللهم أخرجنی من ظلمات الوهم

پروردگارا، ذهن مرا از پریشانی ها و تاریکی های وهم خارج کن


و أکرمنی بنور الفهم

و به نور فهم مرا گرامی بدار و در درک و فهمیدن مطالب یاری ام کن


اللهم افتح علینا أبواب رحمتک
پروردگارا، درب های رحمتت را به روی ما بگشای

و انشر علینا خزائن علومک
و از علومی که نزد توست ما را نیز بهره مند ساز
و گنج های دانشت را بر ما بگستران

برحمتک یا أرحم الراحمین

به امید رحمت تو ای مهربان ترین مهربانان


«گفتگو با خدا»

«گفتگو با خدا»

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.

خدا گفت: پس می‌خواهی با من گفتگو کنی؟

گفتم: اگر وقت داشته باشید.

خدا لبخند زد،

وقت من ابدی است

چه سوالاتی در ذهن داری که می‌خواهی از من بپرسی؟

گفتم: چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می‌کند؟

خدا پاسخ داد...

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می‌شوند.

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می‌خورند.

این که سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می‌کنند

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می‌کنند.

این که با نگرانی نسبت به آینده

زمان حال فراموش‌شان می‌شود.

آنچنان که دیگر نه در آینده زنگی می‌کنند و نه در حال.

این که چنان زندگی می‌کنند که گویی هزگر نخواهند مرد

و چنان می‌میرند که گویی هرگز زنده نبوده‌اند.

خداوند دست‌های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.

بعد پرسیدم...

به عنوان خالق انسان‌ها، می‌خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند؟

خدا با لبخند پاسخ داد،

یاد بگیرند که نمی‌توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.

اما می‌توان محبوب دیگران شد.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد،

بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می‌توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم، ایجاد کنیم

و سال‌ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

با بخشیدن، بخشش یابد بگیرند.

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقاً دوست دارند

اما بلد نیستند احساس‌شان را ابراز کنند یا نشان دهند.

یاد بگیرند که می‌شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشیند

بلکه باید خودشان هم خود را ببخشند.

و یاد بگیرند که من این‌جا هستم.

همیشه.