از روی بدشانسی یا خوش شانسی؟



از روی بدشانسی یا خوش شانسی؟
در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند: «عجب بدشانسی آوردی که اسب فرار کرد!»
پیرمرد در جواب گفت: «از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟» 
همسایه ها با تعجب گفتند: «خب معلومه که این از بد شانسی است!» 
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند و گفتند: «عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت.»
پیرمرد بار دیگر گفت: «از کجا می دانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟» 
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند و گفتند: «عجب شانس بدی.» 
کشاورز پیر گفت: «از کجا می دانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟»
چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: «خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!» 
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند. پسر کشاورز پیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد. همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند: «عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد.»
کشاورز پیر گفت: «از کجا می دانید که...؟» 
همیشه زمان ثابت می کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می پنداشته ایم صلاح و خیرمان بوده و آ ن مسائل، نعمات و فرصتهایی بوده اند که زندگی به ما اهدا کرده است.
«عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبو شیئا و هو شرلکم و الله یعلم وانتم لا تعلمون...»
«چه بسا چیزی را شما دوست ندارید و درحقیقت خیر شما در آن بوده و چه بسا چیزی را دوست دارید و در واقع برای شما شر است و خداوند داناست و شما نمی دانید.»


ضرب المثل ازاین ستون به آن ستون فرج است

ضرب المثل ازاین ستون به آن ستون فرج است

 

 

ضرب المثل ازاین ستون به آن ستون فرج است

 

به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : « از این ستون به آن ستون فَرَج است .» یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : « واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم »

فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست . با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : « چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ »

ولی کسی را یارای ضمانت نبود . مرد گناهکار با خواری و زاری گفت :

«‌ ای مردم شما می دانید که من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم .» ناگه یکی از میان مردمان گفت : «‌ من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بکشید.» فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی کردند و مرد محکوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محکوم نیامد.

ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست کرد: «‌ مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: « چرا ؟ »‌ گفت: « از این ستون به آن ستون فرج است .»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌ محکوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت

منبع: asandownload.com



حکایت آموزنده فقط برو !


حکایت آموزنده فقط برو !


متن حکایت
یکی از شاگردان شیوانا همیشه روی تخته سنگی رو به افق می نشست و به آسمان خیره می شد و کاری نمی کرد. شیوانا وقتی متوجه بیکاری و بی فعالیتی او شد کنارش نشست و از او پرسید چرا دست به کاری نمی زند تا نتیجه ای عایدش شود و زندگی بهتری برای خود رقم زند.

شاگرد جوان سری به علامت تاسف تکان داد و گفت: «تلاش بی فایده است استاد! به هر راهی که فکر می کنم می بینم و می دانم که بی فایده است. من می دانم کار درست چیست اما دست و دلم به کار نمی رود و هر روز هم حس و حالم بدتر می شود!»

شیوانا از جا برخاست و دستش را برشانه شاگرد جوانش کوبید و گفت: «اگر می دانی کجا بروی خوب برخیز و برو! اگر هم نمی دانی خوب از این و آن، جهت و سمت درست حرکت را بپرس و بعد که جهت را پیدا کردی آن موقع برخیز و در آن جهت برو! فقط برو و یکجا منشین! از یکجا نشستن هیچ نتیجه ای عاید انسان نمی شود. فرقی هم نمی کند آن انسان چقدر دانش داشته باشد! اگر غم و اندوه داری در حین فعالیت و کار به آنها فکر کن! اگر می خواهی معنای زندگی را درک کنی در اثنای کار و تلاش این معنا را دریاب. مهم این است که دائم در حال رفتن به جلو باشی! پس برخیز و راه برو!»

منبع:mgtsolution.com



جملات الهام بخش برای زندگی


جملات الهام بخش برای زندگی 

جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


 

جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


 

جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری


جملات الهام بخش, مطالب آموزنده, جملات تصویری



ماندگارترین جملات نلسون ماندلا

ماندگارترین جملات نلسون ماندلا

جملات نلسون ماندلا, جملات قصار, ماندگارترین جملات نلسون ماندلا

هر روز صبح در جنگل آهوئی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه او نگردد ، و شیری که میداند باید از آهوئی تندتر بدود تا گرسنه نماند. مهم نیست که شیر باشی یا آهو ، با طلوع هر آفتاب با تمام توان آماده دویدن باش. نلسون ماندلا

 

•.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

 

مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر نلسون ماندلا

•.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

ما هم به ذهن سلیم و هم قلب نیازمندیم ،شکوه زندگی این نیست که هرگز به زانو در نیائیم ،در این است که هر بار افتادیم دوباره برخیزیم . نلسون ماندلا

 •.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید .نلسون ماندلا

 •.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باورهایت شک نکن  .نلسون ماندلا

•.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن .نلسون ماندلا

 •.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی .نلسون ماندلا

•.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

کوچک باش و عاشق.. که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را ...نلسون ماندلا

 •.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

ما زاده شده ایم تا شکوه و بزرگی خداوندی را که در درونمان است،آشکار سازیم و این امر،همه ی انساتها را در بر میگیرد.نلسون ماندلا

 •.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

بهترین لذت آدمی این است که بداند نسلی که از او به جا مانده ، ولی حسی برتر از هر لذت موجود این است که بداند مسئولیت خانواده ای بر دوش اوست و هر فردی میتواند از این لذت برخوردار باشد.نلسون ماندلا

 •.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

اگر قرار باشد خون را با خون شست دچار بدبختی میشویم ،ببخشیم اما فراموش نکنیم! نلسون ماندلا

 •.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

شجاعت مترادف نترسیدن نیست،بلکه شجاعت به معنای غلبه بر ترس است .نلسون ماندلا

 •.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

برای آنکه مانع احساس عدم امنیت دیگران در اطرافمان باشیم ، خود را از انظار دور می سازیم . اما این کار ما را به جایی نمی رساند . ما متولد شده ایم که شکوه و عظمت خداوند را به نمایش در آوریم . چیزی که در درون ماست . نه در درون برخی از ما ، بلکه در درون تک تک ما . و زمانی که به این نور درونمان اجازه تابیدن می دهیم ، ناآگاهانه به دیگران نیز اجازه چنین کاری را می دهیم . نلسون ماندلا

•.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

بقای دوستی ها به تفاهم متقابل وابسته است .نلسون ماندلا

•.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

 آزادی به بریدن زنجیرها از دست و پا خلاصه نمی شود ،آزادی به احترام گذاشتن آزادی دیگران نیز نیاز دارد.نلسون ماندلا

•.•.•.•.•.•سخنان نلسون ماندلا•.•.•.•.•.•

از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،
با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید .نلسون ماندلا

منبع:jomalatziba.blogfa.com

70 تا ضرب المثل ایرانی



70 تا ضرب المثل ایرانی

 

 

70 تا ضرب المثل ایرانی

 

1 با آل علی هر که در افتاد ، ور افتاد .

2 با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیکت !

3 با این ریش میخواهی بری تجریش ؟

4 با پا راه بری کفش پاره میشه، با سر کلاه !

5 با خوردن سیرشدی با لیسیدن نمیشی !

6 باد آورده را باد میبرد !

7 با دست پس میزنه، با پا پیش میکشه !

8 بادنجان بم آفت ندارد !

9 بارون آمد، ترکها بهم رفت !

10 بار کج به منزل نمیرسد !

11 با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هیچکدام با هرهیچکدام هر دو !

12 بازی اشکنک داره ، سر شکستنک داره !

13 بازی بازی، با ریش بابا هم بازی !

14 با سیلی صورت خودشو سرخ نگه میداره !

15 با کدخدا بساز، ده را بچاپ !

16 با گرگ دنبه میخوره، با چوپان گریه میکنه !

17 بالابالاها جاش نیست، پائین پائین ها راش نیست !

18 بالاتو دیدیم ، پائینتم دیدیم !

19 با مردم زمانه سلامی و والسلام .

20 تا گفته ای غلام توام، میفروشنت !

21 با نردبان به آسمون نمیشه رفت !

22 با همین پرو پاچین، میخواهی بری چین و ماچین ؟

23 باید گذاشت در کوزه آبش را خورد !

24 با یکدست دو هندوانه نمیشود برداشت !

25 با یک گل بهار نمیشه !

26 به اشتهای مردم نمیشود نان خورد !

27 به بهلول گفتند ریش تو بهتره یا دم سگ ؟ گفت اگر از پل جستم رریش من و گرنه دم سگ !

28 بجای شمع کافوری چراغ نفت میسوزد !

29 بچه سر پیری زنگوله پای تابوته !

30 بچه سر راهی برداشتم پسرم بشه، شوهرم شد !

31 بخور و بخواب کار منه، خدا نگهدار منه !

32 بد بخت اگر مسجد آدینه بسازد --- یا طاق فرود آید، یا قبله کج آید !

33 به درویشه گفتند بساطتو جمع کن ، دستشو گذاشت در دهنش !

34 بدعای گربه کوره بارون نمیاد !

35 بدهکار رو که رو بدی طلبکار میشه !

36 برادران جنگ کنند، ابلهان باورکنند !

37 برادر پشت ، برادر زاده هم پشت

38 خواهر زاده را با زر بخر با سنگ بکش!

39 برادری بجا، بزغاله یکی هفت صنار !

40 برای کسی بمیر که برات تب کنه !

41 برای همه مادره، برای ما زن بابا !

42 برای یک بی نماز، در مسجد و نمی بندند !

43 برای یه دستمال قیصریه رو آتیش میزنه !

44 بر عکس نهند نام زنگی کافور !

45 به روباهه گفتند شاهدت کیه ؟ گفت: دمبم !

46 بزبون خوش مار از سوراخ در میاد !

47 بزک نمیر بهار میاد --- کنبزه با خیار میاد !

48 بز گر از سر چشمه آب میخوره !

49 به شتر مرغ گفتند بار ببر، گفت : مرغم، گفتند : بپر، گفت : شترم !

50 بعد از چهل سال گدایی، شب جمعه را گم کرده !

51 بعد از هفت کره، ادعای بکارت !

52 بقاطر گفتند بابات کیه ؟ گفت : آقادائیم اسبه !

53 به کیشی آمدند به فیشی رفتند !

54 به گربه گفتند گهت درمونه، خاک پاشید روش !

55 به کچله گفتند : چرا زلف نمیزاری ؟ گفت : من از این قرتی گیریها خوشم نمیاد !

56 به کک بنده که رقاص خداست !

57 بگو نبین، چشممو هم میگذارم، بگو نشنو در گوشمو میگیرم، اما اگر بگی نفهمم، نمیتونم !

58 بگیر و ببند بده دست پهلوون !

59 بلبل هفت تا بچه میزاره، شیش تاش سره ، یکیش بلبل !

60 بمالت نناز که بیک شب بنده، به حسنت نناز که بیک تب بنده !

61 بماه میگه تو در نیا من در میام !

62 بمرغشان کیش نمیشه گفت !

63 بمرگ میگیره تا به تب راضی بشه !

64 بوجار لنجونه از هر طرف باد بیاد، بادش میده !

65 بهر کجا که روی آسمان همین رنگه !

66 به یکی گفتند : سرکه هفت ساله داری ؟ گفت : دارم و نمیدم، گفتند : چرا ؟ گفت : اگر میدادم هفت ساله نمیشد !

67 به یکی گفتند : بابات از گرسنگی مرد . گفت : داشت و نخورد ؟ !

68 بمیر و بدم !

69 به گاو و گوسفند کسی کاری نداره !

70 بیله دیگ، بیله چغندر !