خودبینی دیدن خود نیست
کسی که اعتقاد دارد دیگران باید مشکلاتش را حل کنند
مرحوم آیت الله بهجت (ره) یکی عارفان بزرگ زمان بودند
ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍﻧﺪﯾﺪ، ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯾﺪ.
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮏ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ
ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ ...
- ﺷﺎﻣﻠﻮ
تولد انسان روشن شدن کبریتی است
و مرگش خاموشی آن!
بنگر در این فاصله چه کردی؟!!
گرما بخشیدی...؟!
یا سوزاندی...؟!!
تَــرک کردنِ آدمــــها هـم آدابـی دارد !
اگـــــر آدابِ ماندن نمیدانید،
حداقــــــــــــــــل
درست ترکـشان کنـید،
تا تـــــــَـــــــــرَک برندارند...
ما که یقین داریم روزی پروانه خواهیم شد
بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند
قوی کسی است که ، نه منتظر میماند خوشبختش کنند
و
نه اجازه میدهد بدبختش کنند .
درکودکی از تکلیف میترسیدیم
و اکنون ازبلاتکلیفی ....
کتاب زندگی، چاپ دوم ندارد،
پس تا میشود عاشقانه زندگی کنیم.
شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود :
هرکس از شما حق الناسی به گردن دارد، برود.
او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده حق الناس نیست...
در عجبم از کسانی که هزاران گناه می کنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست !!
(شهید دکتر چمران)
بخندید ولی نخندید
اندیشه کن؛ امـــا نخند !
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید، ارباب. نخند!
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز از آدامسهایش نمی خری. نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ای کوتاه
معطلت کند. نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. نخند!
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس،
به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده ی آژانسی که گاهی مواقع چرت می زند،
به پلیسی که سرچهارراه با کلاه صورتش را باد می زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده،
به مسافری که سوار تاکسی می شود و بلند سلام می گوید،
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،
به زنی که با کیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،
به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی
نخند ...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!
که هرگز نمیدانی آنها چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!
آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده شان همه چیز و همه کسند!
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،
بار می برند،
بی خوابی می کشند،
کهنه می پوشند،
جار می زنند،
سرما و گرما می کشند،
و گاهی خجالت هم می کشند ...
انسانهای بزرگ، دو دل دارند؛
دلی که درد می کشد و پنهان است
و دلی که می خندد و آشکار است.
گوسفند هر رنگی باشه باز همون گوسفندِ
اگه عقاید آدمی احمقانه باشه
با کروات و کت شلوار روشنفکر نمیشه
روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد.
خلیفه گفت: مرا پندی بده.
بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنهگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟
گفت:صد دینار طلا.
پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟
گفت: نصف پادشاهیام را.
بهلول گفت: حال اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه میدهی که آن را علاج کنند؟
گفت: نیم دیگر سلطنتم را.
بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی